اولین پادشاهی که سلسله سلوکی را بنیان نهاد سلوکوس ملقب به نیکاتور (فاتح) بود.او از برجسته ترین سرداران اسکندر مقدونی بود و در بسیاری از لشکر کشی ها و جنگها اعتماد فاتح مقدونی را به خود جلب کرد. در بازگشت از هند ،در شوش ،به هنگام ازدواج اسکندر با زنان ایرانی،سلوکوس به دستور اسکندر با (آپاما) دختر اسپیتامن سردار ایرانی ازدواج کرد و پس از جنگها و کشمکشهای متعدد با سرداران اسکندر،سرانجام به طور رسمی در بابل تاجگذاری کرد و خود را پادشاه ایران خواند.او اگر چه کوشید فرهنگ ایران را از بین ببرد و فرهنگ یونانی جایگزین آن کند ولی مردی با لیاقت و با تدبیر بود.سلوکوس به دست خواهرزاده کاساندر_یکی از سرداران اسکندر_ در نزدیکی داردانل به قتل رسید. وی قبل از اینکه کشته شود،پسرش (آنتیوکوس) را ولیعهد و جانشین خود کرده بود.

هنوز اسکندر را به خاک نسپرده بودند که ستیز بین سردارانش برای جانشینی شروع شد.هشت سردار اسکندر که به دیگران برتری داشتند:لیزی ماخوس_آنتی پاتر_کاساندر_پردیکاس_آنتی گون_کولوس_بطلمیوس_سلوکوس بودند.این افراد ابتدا تمام خزانه اسکندر را تصاحب کردند وبعد تمام غنایمی راکه از هند آورده شده بود بین خود تقسیم کردند.پردیکاس که اسکندر در بستر مرگ انگشتر خود را به او سپرد،به نیابت سلطنت انتخاب شد و در بابل قدرت را بدست گرفت.آنتی پاتر که آذربایجان وکشورهای شرق آسیای صغیر را در تصرف داشت به پردیکاس حمله کرد واو را به طرزی وحشیانه به قتل رساند.او بعد از کشتن پردیکاس دو سال بیشتر زنده نماند و بر اثر پرخوری و نوشیدن مشروب زیاد مرد.آنتی گون جای آنتی پاتر را گرفت و به سلطنت رسید.او به مقدونیه نیزغلبه کرد و تمام خزانه به جا مانده از اسکندر در مقدونیه را تصاحب کرد.بطلمیوس که مصر را در دست داشت،بین سرداران دیگر عاقلتر بود.او با سلوکوس طرح دوستی ریخت و به او نوشت که ما از اختلاف با یکدیگر سودی نخواهیم برد پس با هم متحد شویم تابر آنتی گون پیروز شویم.آنها بر آنتی گون پیروز شدند وبین قلمرو خود مرز به وجود آوردند. به این ترتیب دو امپراطوری به وجود آمدیکی امپراطوری بام(مشرق)ودیگری امپراطوری شام(مغرب).مشرق همان ایران زمان هخامنشیان شد منهای آسیای صغیر که به سلوکوس رسید.اینچنین سلسله سلوکی در ایران پایه ریزی شد.

سمیرامیس 42 سال ملکه آشور و بابل بود.او به وجود آورنده باغهای معلق(یکی از عجایب هفتگانه دنیای قدیم )بود.خاک این باغها را از رضوان آورد چون خاک بابل را مناسب نمی دانست.باغ رضوان یا بهشت منطقه ای بود در خوزستان کنونی و سمیرامیس مدت ده سال خاک این منطقه را به بابل منتقل کرد و تپه ای وسیع و مرتفع به وجود آورد آنگاه در آن تپه مبادرت به احداث باغ کرد و هفت باغ یکی روی دیگری بوجود آورد و لوله هایی ایجاد نمود که بوسیله تلمبه آب فرات را تا آخرین باغ واقع در قله تپه می رساند و درخت ها و گلها را مشروب می کرد.

سرزمین جاوید صفحه 373

در آخرین روز حیات، هنگامی که به زنده ماندن اسکندر امیدی نبود ، ژنرالهایش از او پرسیدند که چه کسی را به جانشینی معرفی می کند و انتظار داشتند که بگوید برادرش، و یا فرزندی را که رکسانا - همسر ایرانی اش- در شکم داشت ، ولی اسکندر گفت که « شایسته ترین فرد » را برگزینید. اسکندر برای جلب دوستی ایرانیان و این که او را بیگانه ندانند و از بستگان خود بدانند و از پشت خنجر نزنند با سه دختر از بزرگان ایران ازدواج کرده بود ولی تنها از رکسانا (رخان) دارای فرزند شده بود و این فرزند که پسر بود و نامش را اسکندر چهارم گذارده بودند پس از مرگ پدر به دنیا آمد. رکسانا دختر ساتراپ (استاندار) باکتریا (تاجیکستان و مناطق تاجیک نشین افغانستان امروز) بود. دو بانوی ایرانی دیگر اسکندر یکی (ستاره) دختر داریوش سوم و دیگری (پریسا) دختر یک شاهزاده ایرانی بود. رکسانا و پسرش مدتی پس از انتقال به مقدونیه به دست کاساندر(شوهر خواهر اسکندر) از میان رفتند تا رقیب او نشوند.
پس از فوت اسکندر، ژنرالهایش بر سر انتخاب « یک جانشین واحد » به توافق نرسیدند و متصرفات او را میان خود قسمت کردند. در خاک اصلی ایران، نفوذ جانشینان اسکندر اندک بود، زیرا اسکندر هر شهری را که در ایران فتح می کرد، اداره امور آن را به یک ایرانی و یا فرماندار قبلی همان شهر می سپرد. وی با توجه به اخلاق و منش نیکوی ایرانیان، افسران خود را تشویق به ازدواج با دختران ایرانی کرده بود.
تاخت و تاز اسکندر در شرق ده سال و چند ماه طول کشید. از کارهای بد او ویران ساختن بزرگترین و با شکوه ترین ساختمان عهد باستان و مظهر عظمت و پیشرفت ایرانیان، تخت جمشید، بود.

اسکندر از پدری دلیر بنام فیلیپ دوم و مادری سخت گیر بنام اولمپیا متولد شد.بعد از اینکه قدری بزرگتر شد مردی به اسم لیزی ماخوس را مربی او کردند.این مرد اولین کسی بود که کینه و دشمنی با ایرانیان را در قلب این پسر جا داد.وقتی اسکندر به سن سیزده سالگی رسید،پدرش او را نزد ارسطو بزرگترین دانشمند یونان فرستاد تا در کنار سوارکاری ،شمشیرزنی وهنرهای رزمی،فیزیک- ریاضیات وادب را نیز یاد بگیرد.او تا سن شانزده سالگی تمام فنون را در حدعالی آموخت.ولی این مرد زیبا و دانشمند ،یکی از بی رحم ترین و خونخوار ترین سلحشوران دنیا شد.

اسکندر در کشور گشایی هایش به هر شهری که میرسید دستور قتل عام و یا غارت را صادر می کرد.او پس از ورود به پرسپولیس تمام خزانه سلطنتی و هر چه قابل حمل بود را غارت کرد وبسیاری را به یونان فرستاد و بعد کاخ پرسپولیس را که سنبل عظمت _ شکوه _ صنعت و هنر ایران بود را به آتش کشید.اسکندر فرمان داد که آتشگاه ها را خاموش کنند و همه به زبان یونانی صحبت نمایند و فقط سه سال برای فراگیری زبان یونانی برای مردم وقت تعیین کرد.

سرانجام در سن 33سالگی بر اثر بیماری ذات الریه،پس از دوازده سال وچند ماه سلطنت،در بابل،درقصر(نبوکدنصر)جان سپرد.یونانیان از بیم نبش قبر ،او را مخفیانه در مکان نامعلومی دفن کردند.